نبات هستم

پسر مامانم

نبات هستم

پسر مامانم

بابای غرغرو

شلام من بازم اومدم ! نمی دونید دیشب چقدر خوش گذشت ! مامان میم برام آش جو درست کرده بود منم از بسکه خورده بودم شیکمم باد کرده بود مثل شیکم آقاجونم (‌بابای بابام ) اومده بود جلو  بعدشم که مامان سمی اومد دنبالم و با هم رفتیم خونه ! توی راه مامان برام ۱ سک سک خرید که توش یه بادبزن بود  من توپ میخواستم ! خلاصه رسیدیم خونه ! مامان شروع کرد به آشپزی و مرتب کردن خونه منم با بابام بازی میکردم یعنی از در و دیوار خونه بالا میرفتم و بابام هی دنبالم می دوید و مواظبم بود ! که یک دفعه صدای مامان اومد ! علی شام حاضره ! بابام مثل کنه به من چسبیده بود و مامان هی صدا میزد که بیاید شام ! جاتون خالی فسنجون بود ! من هم شروع کردم به خوردن مامان برام سیب زمینی سرخ کرده بود که نصف بیشترشو خودش خورد و منم ماست می خوردم ۱ کمی هم میدادم به لباسام بخورن ! بعد ۱ دفعه دیدم جیش دارم که دیگه دیر شده بود و جیش کردم روی فرش و بعد با افتخار گفتم : بابا جیششش !  بابا هم که زورش به من نمی رسه شروع کرد به غر زدن سر مامانم ! ۱ جای این خونه تمیز نیست ! دیگه نمی شه تو این خونه نماز خوند ! مامانم خیلی خونسرد گفت : آخی نه که تو خیلی نمازم میخونی ! سالی دو سه مرتبه رو هم سجاده پهن کنی خدا قبول میکنه !  اونوقت بود که بابا منفجر شد  خدایا تو ببخش که فرشهای ما پر شده از جیشهای امیرحسین !!! مامانم با دهانی باز و چشمایی گرد شده گفت : علی حالت خوبه ؟؟؟ خدا مگه مسخره است ! وای که چه حرفی زدی مامان ! بابا مثل توپ پرید بالا ! مسخره خودتی ! راست میگم دیگه ۱ جای سالم رو فرشا نمونده ! مامان در حالی که نوشابه میخورد گفت تو نگران نباش خدا می بخشه انگاری من فرشا رو خیس کردم از من طلب داری به پسرت بگو ! و بابا یه چپ چپ دیگه حواله داد به مامان ! آخی مامان مظلوم  خلاصه این گذشت تا اینکه مامان خواست برای نیمه شب من شیر بجوشونه ! طبق عادت هر شبش ( به قول بابا ) شیر و گذاشت رو گاز و رفت پی کارهای دیگه که یه دفعه بامب ! هیچی نشد بابا شیر سر رفت ! و مامان مثل جت دوید تو آشپزخونه و بابا بازم شروع کرد به سخنرانی !!! کار هر شبته ! من بدبخت هی باید گازو پاک کنم تو هی گند بزنی به گاز  که ۱ دفعه مامان با چشمای پر از اشک گفت خوب پاک نکن دستت درد نکنه از این به بعد خودم پاک میکنم ! ... آخر شب مامان در حال ظرف شستن بود که بابا سر رسید و صاف اومدم بالای سر مامان و یه دفعه داد زد که ! چرا در سینکو برداشتی هر چی آشغال بود رفت تو لوله ها ! پس فردا باید کلی خرج کنم لوله بازکنی بیارم  اینجا بود که دیگه مامان کم آورد و با دستای کفی چشماشو گرفت یعنی که دارم گریه میکنم البته گریه نمی کردا ادای گریه در میاورد ! بعد بابا گفت خوب حالا تا حرفم میزنیم زودی بهش برمیخوره ! خلاصه که دیشب بابا حسابی مامانمو مشمول الطاف خودش کرده بود و منم این وسط هی وروجک بازی میکردم و بالا پایین می پریدم ! بسه دیگه دستم درد گرفت ! بای بای تا بعد  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شین جون چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:58 ب.ظ http://talkhoooshirinnn.blogfa.com

خوب همش تقصیر توئه که جیشتو نمیگی نبات جون . بعدش هم سر مامانت داد میزنه دیگه . بمیرم برا مامانت

بی تو چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:27 ب.ظ http://beetohargez.blogfa.com

سلام گل خوشگل و ناز بهشتی
سلام عزیز دلی که به گفته امام علی از گلهای بهشتی هستی
قربون خنده هات
من قبل از خوندن نوشته ات اومدم بنویسم که ماشالا
خدا ایشالا شاد و سرحال و سلامت و سر و مرو معمولی
(نمیگم گنده) نگهت داره
من که دلم برات پر میزنه و همش دعات میکنم
از همینجا هم اون لبای خوشگلت رو میبوسم
فدای تو

دوست پاییزی چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:44 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

شلاممممممممم
خوبی؟؟
آخی بیچاره مامان خب پس تو اونجا چیکار میکنی؟؟ تو باید مواظب مامانت باشی دیگه.. نزار بابایی انقدر زور بهش بگه :))
راستی تو چند سالته؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد