شلام من بازم اومدم ! نمی دونید دیشب چقدر خوش گذشت ! مامان میم برام آش جو درست کرده بود منم از بسکه خورده بودم شیکمم باد کرده بود مثل شیکم آقاجونم (بابای بابام ) اومده بود جلو بعدشم که مامان سمی اومد دنبالم و با هم رفتیم خونه ! توی راه مامان برام ۱ سک سک خرید که توش یه بادبزن بود
من توپ میخواستم ! خلاصه رسیدیم خونه ! مامان شروع کرد به آشپزی و مرتب کردن خونه منم با بابام بازی میکردم یعنی از در و دیوار خونه بالا میرفتم و بابام هی دنبالم می دوید و مواظبم بود ! که یک دفعه صدای مامان اومد ! علی شام حاضره ! بابام مثل کنه به من چسبیده بود و مامان هی صدا میزد که بیاید شام ! جاتون خالی فسنجون بود ! من هم شروع کردم به خوردن مامان برام سیب زمینی سرخ کرده بود که نصف بیشترشو خودش خورد و منم ماست می خوردم ۱ کمی هم میدادم به لباسام بخورن ! بعد ۱ دفعه دیدم جیش دارم که دیگه دیر شده بود و جیش کردم روی فرش و بعد با افتخار گفتم : بابا جیششش !
بابا هم که زورش به من نمی رسه شروع کرد به غر زدن سر مامانم ! ۱ جای این خونه تمیز نیست ! دیگه نمی شه تو این خونه نماز خوند ! مامانم خیلی خونسرد گفت : آخی نه که تو خیلی نمازم میخونی ! سالی دو سه مرتبه رو هم سجاده پهن کنی خدا قبول میکنه !
اونوقت بود که بابا منفجر شد
خدایا تو ببخش که فرشهای ما پر شده از جیشهای امیرحسین !!! مامانم با دهانی باز و چشمایی گرد شده گفت : علی حالت خوبه ؟؟؟ خدا مگه مسخره است ! وای که چه حرفی زدی مامان ! بابا مثل توپ پرید بالا ! مسخره خودتی ! راست میگم دیگه ۱ جای سالم رو فرشا نمونده ! مامان در حالی که نوشابه میخورد گفت تو نگران نباش خدا می بخشه انگاری من فرشا رو خیس کردم از من طلب داری به پسرت بگو ! و بابا یه چپ چپ دیگه حواله داد به مامان ! آخی مامان مظلوم
خلاصه این گذشت تا اینکه مامان خواست برای نیمه شب من شیر بجوشونه ! طبق عادت هر شبش ( به قول بابا ) شیر و گذاشت رو گاز و رفت پی کارهای دیگه که یه دفعه بامب ! هیچی نشد بابا شیر سر رفت ! و مامان مثل جت دوید تو آشپزخونه و بابا بازم شروع کرد به سخنرانی !!! کار هر شبته ! من بدبخت هی باید گازو پاک کنم تو هی گند بزنی به گاز
که ۱ دفعه مامان با چشمای پر از اشک گفت خوب پاک نکن دستت درد نکنه از این به بعد خودم پاک میکنم ! ... آخر شب مامان در حال ظرف شستن بود که بابا سر رسید و صاف اومدم بالای سر مامان و یه دفعه داد زد که ! چرا در سینکو برداشتی هر چی آشغال بود رفت تو لوله ها ! پس فردا باید کلی خرج کنم لوله بازکنی بیارم
اینجا بود که دیگه مامان کم آورد و با دستای کفی چشماشو گرفت یعنی که دارم گریه میکنم البته گریه نمی کردا ادای گریه در میاورد ! بعد بابا گفت خوب حالا تا حرفم میزنیم زودی بهش برمیخوره ! خلاصه که دیشب بابا حسابی مامانمو مشمول الطاف خودش کرده بود و منم این وسط هی وروجک بازی میکردم و بالا پایین می پریدم ! بسه دیگه دستم درد گرفت ! بای بای تا بعد
خوب همش تقصیر توئه که جیشتو نمیگی نبات جون . بعدش هم سر مامانت داد میزنه دیگه . بمیرم برا مامانت
سلام گل خوشگل و ناز بهشتی
سلام عزیز دلی که به گفته امام علی از گلهای بهشتی هستی
قربون خنده هات
من قبل از خوندن نوشته ات اومدم بنویسم که ماشالا
خدا ایشالا شاد و سرحال و سلامت و سر و مرو معمولی
(نمیگم گنده) نگهت داره
من که دلم برات پر میزنه و همش دعات میکنم
از همینجا هم اون لبای خوشگلت رو میبوسم
فدای تو
شلاممممممممم
خوبی؟؟
آخی بیچاره مامان خب پس تو اونجا چیکار میکنی؟؟ تو باید مواظب مامانت باشی دیگه.. نزار بابایی انقدر زور بهش بگه :))
راستی تو چند سالته؟؟